توضیحات:
اگزيستانسياليسم
مفهوم، متفكران و رويكرد آن به علم
زماني كه كودك بوديم مي پرسيديم كه چرا من، «من، شدم؟ كه براي چه شدم؟
ژان پل سارتر
پر از چندگالي، پر از «در حال بررسي» ها بود كه ما ناچار، دير يا زود، صورت سئوال ها را فراموش كرديم.
به هر رو، «چه هستم؟» ، «كجا هستم» و «براي چه هستم» را جز فيلسوفان (و كودكان) پناهگاهي نيست. اما اي كاش يك كودك، فيلسوف زاده مي شد، تا معماي وجود، وجود نداشته باشد. لحظة تولد، اولين ثانيه آگاهي نسبت به هستي، چه دارد؟ اين را نيز در قياس با مرگ فراموش كرده ايم، چرا كه امري تمام شده است. مثل اينكه من اگزيستانسياليسم مسئله تولد را حياتي تر ميداند، تولد را حياتي تر مي داند، تولد رويدادي است كه آگاهي به آن به زندگي در جهان ما پيوند مي خورد، اما آگاهي به مرگ، پس از مرگ، بيرون مرزها، جاي در ماوراء الطبيعه است.
مي توانيم با همين كه هستيم، دوباره، در جهاني، هستي بگيريم؟ مي توانيم با وجود داشته هايمان، ناگهان وجود پيدا كنيم، مشخص نيست، اما آن چه آشكار است در اين جهان، در اين سراب (سراب است چون نمي دانيم سراب است يا نه)
***
در باب اگزيستانسياليسم، پيش از پرداختن به مفاهيم و اهداف آن، بازگويي چند نكته هيجان انگيز شايسته است. اول اينكه تا قبل از ژان پل سارتر هيچ يك از متفكران آن خود را به اين اسم نمي شناختند. سارتر، آخرين فيلسوف رسمي اگزيستانسياليست، اولين نفري بود كه آثار آن ها را مدون و عقايد آن ها را مرتب كرد و فلسفه اي تحت لفظ اگزيستانسياليسم (و اصالت بشر) بيرون كشيد.
حتي چنان شد كه آن عده اي كه در زمان سارتر در قيد حيات بودند، همه با اين صفت تحميلي مخالفت كردند. نام گابريل مارسل قرين با اين مطلب بود كه تمام عمر خود را صرف شستشوي آثار كفرآميز كامو و سارتر كرد. هايدگر كه زماني استاد سارتر بود، از جدي ترين منتقدان او شد. در اين وضعيت آشوبناك بود كه نام اگزيستانسياليست بر اين عده نهاده شد و بعد از سارتر هم ديگر كسي از اين واژه در مورد خود استفاده نكرد تا مبادا گفته شود عقايدش جعلي و فاقد حرفي نوين است.
پس اگر پرسيده شود، اگزيستانسياليست كيست، حداقل يك نقطة مشترك را مي توان نشان داد: آن ها حتي اگر در پاسخ متفق القول نباشند، طرح سئوال براي همة آن ها يكي است.
سئوال از ماهيت هستي.
وجه مهم ديگر«ضد تاريخي» بودن اگزيستانسياليسم است به اين معني كه روي پژوهش و بررسي عقايد پيشينيان خط بطلان مي كشند وآن را كاري عبه عبث مي شمارند. هر چند اين ويژگي مختص آن ها نيست و در فلسفه ي مدرن بسيار خواهان پيدا كرده است. اين گرايش چنان در ميان اگزيستانسياليسم ها رشد كرد كه به عنوان عومه، ساربر در مقدمه ي كتاب «هستي و نيستي» خود مي گويد از خواننده مي خواهم همه ي مطالبي را كه در كتاب نقد خرد «ياللتيك» گفتم به آب بسپارد.
نكته ي ديگر دو شاخه اي بودن اگزيستانسياليسم است، يكي العادي و يكي الهي. در نگاه اول اين شكاف ممكن است از عوامل گسيست و ناپايداري به نظر برسد ولي نمي توان كتمان كرد كه گنجانيدن دو نگرش خدايي و غير خدايي در يك تفكر بي سابقه است . مي توان مطلب را اين گونه توجيه كرد كه مسئله ي اگزيستانسياليسم فر اي سؤال هاي جهان شناختني است و چون به درون نظر مي كند اساساً سؤال را در درون انسان مي جويد. حتي سارتر معتقد است نام العادي به مفهومي براي آن ها درست نيست زيرا در پي اثبات وجود نداشتن خدا نيستند بلكه صرفاً به اين مسئله نمي پردازند.
از به بحث هاي اگزيستانسياليست ها در فلسفه ي مدرن، نوع خاص ادبيات آن ها است ، اولاً نظر اكثريت آن ها بر اين بوده كه عميق تر ين راه تأثيرگذاري روي افراد با ابزار ادبيات در مقابل استدلال و منطق خشك است، بارها شده اثبات ادعايي براي شما كامل و بي نقص به نظر برسد ولي كليت آن به دل شما نشينند ، در حالي كه اگر آن را در قالب يك داستان يا يك نمايش تئاتر متوجه مي شديد، تأثيري دلي برشما مي گذاشت كه ماندگاري بيشتري هم دارد . كوتاه بگوييم كه تقريباً تمام متكلمان اگزيستانسياليسم بوده اند و نوشته هاي استدلاليشان هم اگر داشته باشد داراي نثري مبهم و دشوار ايست طوري كه (پوزيتوپست ها در مقام نقد آن ها را متهم به ديوانگي مي كنند و معتقدند هيچ آدم عاملي چنين حرف هايي نمي زند، اين ها مجانيني در ميان عقلانيد.
فلسفه ي معاصر ص 21